|
ماجرای قهر کردن تاریخ : دوشنبه 2 بهمن 1391
بازدید : 1020
روز ها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت
فرشتگان سراغش را از خدا میگرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه میگفت:... |
|
|
داستان غم انگیزه ، آخه من یه دخترم تاریخ : دوشنبه 2 بهمن 1391
بازدید : 1042
مادرم یک چشم نداشت. در کودکی براثر حادثه یک چشمش را ازدست داده بود. من کلاس سوم دبستان بودم و برادرم کلاس اول. برای من آنقدر قیافه مامان عادی شده بود که ... |
|
|
خداوند تاریخ : جمعه 2 دی 1390
بازدید : 749
مردی از یکی از دره های پیرنه در فرانسه می گذشت
که به چوپان پیری برخورد
غذایش را ...با او تقسیم کرد
و |
|
|
|
نجار پیر تاریخ : پنج شنبه 30 دی 1389
بازدید : 824
نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده میکرد . یک روز او با صاحب کار خود موضوع را درمیان گذاشت . |
|
|
میلیونر ژاپنی و چشم دردش! تاریخ : يکشنبه 26 دی 1389
بازدید : 766
میگویند در كشور ژاپن مرد میلیونری زندگی میكرد كه از درد چشم خواب بچشم نداشت و برای مداوای ...
|
|
|
داستان مداد تاریخ : سه شنبه 21 دی 1389
بازدید : 982
پسرک پدربزرگش را تماشا کرد که نامه ای می نوشت .
بالاخره پرسید : |
|
|
بامبو و سرخس تاریخ : سه شنبه 21 دی 1389
بازدید : 831
روزی تصمیم گرفتم كه دیگر همه چیز را رها كنم. شغلم را، دوستانم را، زندگی ام را! |
|
|
شقایق تاریخ : سه شنبه 21 دی 1389
بازدید : 951
(یاشار) خیلی ساده اتفاق افتاد. یک روز سرد زمستانی بود. شال و کلاه کرده بودم به سرکار بروم که توی کوچه دیدمش... ساک به دست و با صورت سرخ شده از سرما و مستاصل... |
|
|
داستان پنی سیلین تاریخ : دوشنبه 20 دی 1389
بازدید : 1004
کشاورزی فقیر از اهالی اسکاتلند فلمینگ نام داشت. یک روز، در حالی که به دنبال امرار معاش خانوادهاش بود، از باتلاقی در آن نزدیکی صدای درخواست کمک را شنید، وسایلش را بر روی زمین انداخت و به سمت باتلاق دو |
|
|
داستان کوتاه مرد کور و خبرنگار تاریخ : سه شنبه 14 دی 1389
بازدید : 873
روزی مرد کوری روی پلههای ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود |
|
|
داستان قهوه شور ( داستان عاشقانه ) تاریخ : يکشنبه 12 دی 1389
بازدید : 913
اون (دختر) رو تو یک مهمونی ملاقات کرد. خیلی برجسته بود، خیلی از پسرها دنبالش بودند در حالیکه او (پسر) کاملا طبیعی بود و هیچکس بهش توجه نمی کرد… |
|
|
داستان دخترک پیراهن پاره... تاریخ : يکشنبه 12 دی 1389
بازدید : 889
این داستان مربوط میشه به دختری که خیلی فقیر بودش صبر کنین هنوز شروع نکردم چرا گریه میکنین.. |
|
|
شیوانا و باعبان با مرد قلدر تاریخ : يکشنبه 12 دی 1389
بازدید : 882
روزی شیوانا متوجه شد که باغبان مدرسه خیلی غمگین و ناراحت است. نزد او رفت و علت ناراحتی اش را جویا شد.
|
|
|
فقیر خوشبخت تاریخ : يکشنبه 28 آذر 1389
بازدید : 767
پادشاهی پس از اینكه بیمار شد گفت: |
|
|
داستان مچ گیری زن باهوش تاریخ : پنج شنبه 18 آذر 1389
بازدید : 805
مردي باهمسرش در خانه تماس گرفت و گفت:"عزيزم ازمن خواسته شده كه با رئيس و چند تا از دوستانش براي ماهيگيري به كانادابرويم" |
|
|
خودت را نجات بده!! تاریخ : پنج شنبه 29 مهر 1389
بازدید : 835
داستانی در مورد رابع شنیده ام، در شهر مشهور و محکوم سودوم، او از هر گوشه و خیابان شهر هر روز فریاد میزد که : |
|
|
GOD IS NOWHERE تاریخ : چهارشنبه 28 مهر 1389
بازدید : 780
داستانی از یک انسان بیخدا شنیده ام او یک وکیل بود و انسانی بسیار منطقی. او برای اعلام اعتقادش، با حروف درشت روی دیوار اتاقش نوشته بود: خدا هیچکجا نیست.GOD IS |
|
|
ثروت بی انتها تاریخ : چهارشنبه 28 مهر 1389
بازدید : 779
مردی نزد یک عارف صوفی رفت و گفت، "من ناکام شده ام و میخواهم خودکشی کنم. |
|
|
بعد از 24 ساعت تاریخ : چهارشنبه 28 مهر 1389
بازدید : 780
وقتی پدربزرگش در حال مردن بود، گرجیف را که نه سال بیشتر نداشت، فرا میخواند وبه او میگوید، " |
|