شنبه 11 مرداد 1404
(2 / 8 / 2025)
بازدید امروز :0 مرتبهبازدید دیروز :0 مرتبهبازدید کل :2158786 مرتبهآی پی شما :216.73.216.97سیستم عامل شما :Unknownمرور گر شما :Mozilla
بیمارستان تامین اجتماعی شهریار43 67 65.22 021 »« بیمارستان امام سجاد(ع) شهریار 5- 43 60 65.22 021
لطفا چند لحظه صبر نمایید.در حال انجام عملیات
امکان ارسال ديدگاه شما در اين باره، در قالب ارسال نظر در انتهاي همين صفحه قرار دارد. صاحبان وب سايت ها و فعالان اينترنتي مي توانند با ايجاد صفحه شخصي از امکان ارسال محتوا: مقالات, لينک, آگهي و...برخوردار شوند. امکانات و خدمات ما را مقايسه کنيد!
پیادهای سر و پا برهنه با کاروان حجاز از کوفه به درآمد و همراه ما شد. نظر کردم و مالی نداشت. خرامان همیرفت و میگفت... پیادهای سر و پا برهنه با کاروان حجاز از کوفه به درآمد و همراه ما شد. نظر کردم و مالی نداشت. خرامان همیرفت و میگفت: نه به اشتر بر سوارم، نه چو اشتر زیر بارم؛ نه خداوند رعیت، نه غلام شهریارم؛ غم موجود و پریشانی معدوم ندارم؛ نفس میزنم آسوده و عمری می گذارم.توانگر اشترسواری گفتش: ای درویش، کجا می روی؟ برگرد که بسختی بمیری.نشنید و قدم در بیابان نهاد و برفت. چون به «نخله محمود» (محلی در نزدیکی مکه) برسیدیم، توانگر را اجل فرا رسید. درویش به بالینش فراز آمد و گفت: ما بسختی نمردیم و تو بر بد بختی بمردی. شخصی همه شب بر سر بیمار گریست چون روز آمد، بمرد و بیمار بزیست
پیادهای سر و پا برهنه با کاروان حجاز از کوفه به درآمد و همراه ما شد. نظر کردم و مالی نداشت. خرامان همیرفت و میگفت: نه به اشتر بر سوارم، نه چو اشتر زیر بارم؛ نه خداوند رعیت، نه غلام شهریارم؛ غم موجود و پریشانی معدوم ندارم؛ نفس میزنم آسوده و عمری می گذارم.توانگر اشترسواری گفتش: ای درویش، کجا می روی؟ برگرد که بسختی بمیری.نشنید و قدم در بیابان نهاد و برفت. چون به «نخله محمود» (محلی در نزدیکی مکه) برسیدیم، توانگر را اجل فرا رسید. درویش به بالینش فراز آمد و گفت: ما بسختی نمردیم و تو بر بد بختی بمردی.
شخصی همه شب بر سر بیمار گریست چون روز آمد، بمرد و بیمار بزیست